مقدمه
فرهنگ، كليترين بينش و نگرشي است كه انسان نسبت به جهان دارد. اين بينش و نگرش همان معنايي است كه جامعه براي هستي و انسان قائل بوده و به اندازهاي كلي و جهانشمول است كه همه ارزشها و روشهاي فرد و اجتماع را در بر ميگيرد و گاه حتي ميتوان آنرا مترادف با جهانبيني به كار برد. جهانبيني هر قوم در شكل و محتواي بسياري از جنبههاي محسوس زندگي آن قوم اثر قابل توجهي دارد، جهاني كه مردم ميسازند و در آن زندگي ميكنند، تا حد زيادي تحت تأثير جهان بيني آنان است. به عبارت ديگر، فرهنگ يك قوم، در وجوه مختلف زندگي آنان از قبيل صنعت، اقتصاد، مديريت، شهرسازي، معماري و هنر، تجلي ميكند و به منزله روحي است كه در كالبد تمدن آن قوم جريان دارد. فرهنگ به عنوان بستر و زيرساخت توسعه بر ساير عرصهها (سياسي، اقتصادي و اجتماعي و...) تأثير ميگذارد و از آنها تأثير ميپذيرد.
با اين نگرش، وظايف بخش فرهنگ را از دو جنبه ميتوان مورد بررسي قرار داد. جنبه اول وظيفه و رسالتي است كه اين بخش در توسعه عموميكشور يا به عبارت ديگر در فرهنگ توسعه بر عهده دارد. در اين رويكرد مهمترين رسالت بخش فرهنگ به ايجاد زيرساختها و فراهم كردن بسترهاي مناسب با استفاده از ظرفيت نهادي بخش فرهنگ براي تحقق رشد اقتصادي، اجتماعي و سياسي و... معطوف است.
جنبه دوم وظايف بخش فرهنگ به توسعه فرهنگي معطوف است. اين جنبه به تأمين حقوق فرهنگي مردم به معناي حق دسترسي عادلانه افراد به كالاها و خدمات فرهنگي اشاره دارد. تأمين نيازهاي فرهنگي امري اجتنابناپذير براي دستگاههاي فرهنگي تلقي ميشود. علاوه بر آن، برنامهريزي در مورد ماهيت و محتواي فعاليتها و خدمات فرهنگي كه عموماً از طريق ابزارهاي فرهنگي حاصل ميشود زمينة ديگري است كه در تدوين برنامههاي توسعه فرهنگي نبايد از آن غافل شد.